![]() |
1ـ خواستگاه این گونه سوالات ، در حقیقت نبود تصوّری درست و عمیق از خداوند متعال و اسماء و صفات می باشد.
خدا یعنی فقط وجود ، یعنی وجود محض ، یعنی وجودی که هیچ قید و حدّی برای آن نیست ؛ امّا غیر خدا ، در حدّ ذاتشان ، نه وجودند و نه عدم ، بلکه ماهیّاتند ؛ یعنی در حدّ ذاتشان نسبت به وجود و عدم در حال تساوی هستند. برای مثال ، انسان بودن ، که یکی از ماهیّات می باشد ، نه مساوی با وجود داشتن است و نه مساوی با عدم بودن ؛ چون اگر مساوی با وجود داشتن بود همواره باید موجود می بود ؛ چرا که وجود نقیض عدم بوده ، عدم بردار نیست ؛ و اگر مساوی با معدومیّت بود در آن صورت هرگز نباید موجود می شد ؛ چرا که عدم ، نقض وجود بوده ، وجود بردار نیست. از چنین موجودی که در حدّ ذاتش نه وجود است و نه عدم و در عین حال ، هم امکان موجود شدن در ذاتش نهفه است هم امکان معدوم شدن ، تعبیر می شود به ممکن الوجود ؛ که اگر به او وجود داده شود موجود می شود و اگر به او وجود داده نشود معدوم می گردد. امّا خودِ وجود (وجود محض) ، نقیض عدم بوده ، عدم را برنمی تابد ؛ لذا همواره بوده ، هست و خواهد بود ؛ و فرض عدم برای آن محال است. از اینرو به حضرت وجود ، که خداوند متعال باشد ، گفته می شود واجب الوجود ؛ یعنی موجودی که عین وجود بوده عدم بردار نیست ؛ بلکه در مقام فرض نیز نمی توان برای او فرض عدم کرد. و البته روشن است که وجود دهنده به ماهیّات نیز خودِ حضرت وجود است ؛ چون غیر وجود ، کسی نیست که بتواند وجود دهد. همچنین بدیهی است که خودِ وجود بی نیاز از وجود دهنده می باشد ؛ چرا که وجود دادن به وجود معنی ندارد ؛ وجود به چیزی داده می شود که عین وجود نباشد. لذا اگر گفته شود انسان و درخت و فرشته و ... وجودند ، مَجاز است ؛ پس باید گفت :انسان و درخت و فرشته و ... وجود دارند. همین طور اگر گفته شود: خدا وجود دارد ، باز مَجاز است ؛ چون معنی این جمله آن است که ، وجود وجود دارد ؛ در حالی که باید گفت: وجود ، وجود است ؛ یعنی وجود ، خودش است.
پس خدا موجودی است که بر خلاف دیگر موجودات ، در ذات او امکان (نسبت به وجود و عدم و دیگر معانی متقابل بی اقتضاء بودن) راه ندارد. لذا نمی توان گفت: برای خدا این امکان بود که فلان انسان را خلق بکند یا خلق نکند. چون لازمه ی این سخن آن است که ذات خدا نسبت به خلقت و عدم خلقت فلان انسان بی اقتضاء باشد ؛ و آنگاه از حالت تساویِ نسبت ، خارج شده خلقت او را برگزیند. و این یعنی راه یابی امکان در ذات خدا ، که با واجب الوجود بودن او منافات دارد. پس هر چه آفریده شده و می شود به این معناست که ذات خدا اقتضاء وجود آن شیء را دارد و اگر چیزی خلق شدنی نیست به این معناست که در ذات خدا اقتضائی نسبت به آن وجود ندارد. پس هر چه خلق شده و می شود لازمه ی ذات خداست ؛ یعنی خدایی خدا ، اقتضاء وجود آن مخلوقات را دارد و فرض خلق نشدن آن موجود ، مساوی با فرض نبود خداست. از اینجا معلوم می شود که اختیار خدا به معنی قرار گرفتن بیت دو امر (فعل و ترک) نیست ، بلکه اختیار او نیز وجوبی بوده یک طرفه می باشد ؛ برخلاف اختیار انسانی که به تبع ذات انسان ، امری ممکن الوجود بوده نسبتش به فعل و ترک یکسان است.
به تعبیر روشنتر چنین می توان گفت که ، هر آنچه در عالم خلقت پدیدار می شود ، قبل از خلقتش ، در علم خدا وجود داشته است ؛ و علم خدا عین ذات اوست. پس فرض تحقّق نداشتن یکی از موجودات عالم به این معنی است که علم خدا ـ معاذ الله ـ باطل گردد ؛ و علم خدا هم که عین ذات اوست ؛ پس فرض عدم تحقّق یکی از موجودات ، مساوی است با فرض عدم خدا ؛ که آن هم ذاتاً محال است. چرا که خدا یعنی وجود محض و وجود محض عدم بردار نیست. بر همین اساس حکما فرموده اند: عالم موجود ، تنها عالم ممکن و نظام احسن است و غیر از این عالم فرض ندارد. چرا که عالم لازمه ی ذات خدا و لازمه ی علم اوست ؛ و فرض هر عالمی غیر از این عالم موجود ، مساوی است با فرض تغییر در ذات و علم خدا ، که ذاتاً محال می باشد.
خلاصه کلام اینکه:
خدا یعنی واجب الوجود ؛ و واجب الوجود یعنی وجود محض ، یعنی کمال محض ، یعنی موجودی که نقص در او راه ندارد. و یکی از این کمالات خالقیّت است . پس خدا خلق می کند چون خالقیت کمال ذاتی اوست. فرض خدایی که خالق نیست ، فرض خدایی است که فاقد یکی از کمالات وجودی است. و خدایی که فاقد یکی از کمالات وجودی باشد ، ناقص بوده کمال محض و واجب الوجود نیست. بنا بر این ، فرض خدایی که خالق نیست فرض موجودی است غیر از خدا. به عبارت دیگر ، فرض وجود خدای غیر خالق ، مثل فرض وجود ثروتمند بی پول یا مثلث فرض وجود عدد چهار فرد و مثلث چهار گوش می باشد. پس خلق موجودات لازمه ی ذات خداست. به تعبیر دیگر ، خدا بودن خدا و وجود و کمال محض بودن او اقتضاء داشت که عالمی نیز باشد. پس در نگاه دقیق عقلی ، فرض عدم حتّی یکی از مخلوقات ، مساوی است با فرض عدم خدا.
2ـ اسماء الهی و ظهور اسماء
خدا در کنه ذات خود از هر اسم و رسمی و از هر صفتی منزّه و مبرّاست ، خدا یعنی وجود محض و رها از هر گونه قیدی ؛ حتّی همین محض و بی قید بودن نیز در کنه ذاتش راه ندارد ؛ لکن در مقام گفتار چاره ای از استعمال این کلمات نیست. آنگاه از همین وجود محض بودن ، تک تک اسماء و صفات او انتزاع می شوند. خدا چون وجود محض است لذا عدم بردار نیست ؛ چون عدم نقیض وجود است ؛ از این رو او را واجب الوجود گویند و چون عدم عین بطلان است ، در مقابل ، وجود محض را حقّ گویند. و وجود چون منشاء تمام آثار است ، لذا وجود محض را فاعل و فعّال گویند ؛ و چون وجود ، ذاتاً ظهور دارد او را ظاهر گویند و چون کنه وجود محض برای موجودات محدود نایافتنی است او را باطن گویند ؛ و چون در ذات خود ظاهر بوده و ظاهر کننده ی موجودات است ، او را نور گویند ؛ و چون ظهور نور حسّی و ملکوتی و جبروتی از اوست ، وی را نور الانوار و منوّر النور و نورُ کلّ نور و نورٌ فوق کلّ نور گفته اند ؛ و چون آثار صادره از خدا محدود به حدودند ، او را خالق و موجودات را مخلوق گویند ؛ چون خلق یعنی برش زدن و حدّ نهادن و خدا را قادر و مقتدر و مقدّر گویند چرا که « قدر » به معنی اندازه است و قادر یعنی کسی که حدود اشیاء را معیّن می کند. و به همین نحو تمام اسماء و صفات خدا از وجود محض بودن او انتزاع می شوند. لذا گفته می شود اسماء و صفات خدا عین ذات او هستند ؛ یعنی ما هستیم که به خاطر محدودیّت نگاه عقلی خود ، آن وجود محض را به اعتبارات گوناگون ملاحظه نموده اسماء گوناگون از او انتزاع می کنیم و الّا کنه ذات او منزّه از هر اسم و رسمی است ؛ و حقیقت تمام اسماء و صفات او عین وجود محض بودن اوست.
پس خالق بودن خدا نیز از خلق او گرفته نشده بلکه چون او وجود محض است خالق می باشد و چون خالق است مخلوق دارد نه اینکه چون مخلوق دارد خالق شده است. اگر خالقیّت وصف ذاتی خدا نبود اساساً او خالق نمی شد و اگر خالق نمی شد عالمی وجود نداشت. پس خدا از ازل خالق بوده و چون از ازل خالق بوده ، از ازل نیز مخلوق داشته و فرض خدای بدون مخلوق ، حتّی برای یک آن ، فرضی است باطل و متناقض. خدا یعنی وجود و کمال محض ، حال اگر فرض کنیم که خدا در برهه ای خالق نبوده ، لازم می آید که در همان برهه ناقص بوده باشد ؛ و نقص ، امر عدمی است. پس لازم می آید که در آن برهه ، وجود محض در عین محض بودن ، محض نبوده باشد و عدم در او راه داشته باشد ؛ یعنی حدّ عدمی داشته باشد ؛ و هر چیزی که محدود به حدّ عدمی است مقیّد است نه محض. بنا بر این ، از فرض خدای بدون مخلوق ، لازم می آید که او در عین محض بودن ، محض نباشد و این تناقضی است آشکار. پس ذات خدا و خداوندی او اقتضای خلقت دارد و او از ازل مخلوق داشته و تا ابد مخلوق خواهد داشت.
امّا وقتی گفته می شود موجودات عالم ظهور اسماء حقّ تعالی می باشند ، مقصود این است که وجود موجودات ــ نه ماهیّت آنها ــ اگر به نحو اطلاق لحاظ شود ، چیزی جز وجود محض نیست.
اگر وجود را به آب تشبیه کنیم ، ماهیّات مثل موج ، قطره ، دریا ، باران ، برف ، یخ ، فوّراه ، آبشار ، ابر ، مه ، بخار ، تگرگ و ... ، خواهند بود. موج ، قطره نیست ؛ باران ، برف نیست ، آبشار ، ابر نیست و ... . همه ی این نمودهای آب ، غیر از همدیگرند ، امّا همگی در آب بودن مشترکند؛ لکن هیچکدام از این امر آب هم نیستند بلکه از آب هستند یا به تعبیری آب دارند. اگر مثلاً یخ بودن مساوی با آب بودن باشد و باران بودن هم مساوی با آب بودن باشد ، در آن صورت می توان گفت که یخ همان باران است ؛ در حالی که چنین نیست. پس باید دانست که «از آب بودن» ، غیر از «آب بودن» است. بنا بر این ، آب حقیقتِ واحدِ عقلی (غیر حسّی) است که در قالب باران و موج و قطره و یخ و ... ، ظهور نموده است. حال می گوییم فرض موج و باران و یخ و آبشار و ... ، بدون آب ممکن است. باران و موج و ابر و ... قالبهایی هستند که می توان محتوای آنها را آب قرار داد یا به جای آب ، نفت یا بنزین یا هر مایع دیگری فرض نمود. از همینجا روشن می شود که آب بودن در ذات این قالبها ملحوظ نیست. پس انسان می تواند قالب موج و باران و ... را بدون هیچ محتوایی در ذهن اعتبار نموده به دلخواه خود به آن محتوا دهد.
حال بر می گردیم به وجود و ماهیّت. ماهیّاتی مثل انسان و درخت و ستاره و عقل و اراده و آب و ... نیز قالبهایی هستند ذاتاً بی محتوا که اگر محتوایشان وجود باشد ، موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود. چون وراء وجود چیزی غیر از عدم نیست.
پس واجب الوجود همان وجودی است که ماهیّات را هست می کند و ممکن الوجودها ، همین قالبها هستند که ذاتاً نه مساوی با وجودند و نه مساوی با عدم ؛ لکن انسان آنها را به اعتبار اینکه وجود یافته اند ، قسمی از وجود می پندارد.
در مثالی دیگر ، اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات مثل صور خیالی انسان خواهند بود که به محض اراده کردن ، در ذهن انسان ظهور می یابند. این صور خیالی ، در حقیقت چیزی جز ظهور اراده ی انسان نیستند ؛ لذا به محض اینکه انسان اراده کرد ظاهر می شوند و به محض انصرافِ اراده ، نابود می گردند. البته در عین اینکه مثلاً یک سیب خیالی چیزی جز ظهور اراده نیست ، لکن سیب ، اراده هم نیست. سیب ، سیب است و اراده ، اراده ؛ امّا سیب ذهنی ، ظهور اراده است.
حال با یکبار اراده نمودن ، دهها و صدها صورت خیالی پدید می آوریم . در این حالت ، یک اراده است که به صورت سیب و انار و خرگوش و درخت و ... ظاهر گشته است ؛ لکن در عین اینکه همه ی این امور ظهور یک اراده می باشند ، هر کدام از آن صور ، غیر از اراده و نیز غیر از صورت دیگر هستند. همچنین ما می توانیم با یک اراده ، موجوداتی در حال تغییر را در ذهن خود ظاهر سازیم ، بدون اینکه متغیّر بودن آنها ، باعث تغییر در اراده ی ما شود. ماهیّات نیز همگی ظهور یک وجودند ولی اوّلاً هر کدام از آنها غیر از دیگری هستند. ثانیاً در عین اینکه همگی ظهور وجودند ولی هیچکدام عین یا جزء وجود نیستند. ثالثاً کثرت آنها باعت کثرت وجود نمی شود ؛ بلکه وجود هم مثل اراده ـ در مثال ـ همچنان به وحدت خود باقی می ماند. رابعاً متغیّر بودن ماهیّات ، موجب تغیّر در وجود واحد نمی شود. خامساً همانگونه که با نگاهی سطحی و با صرف نظر از اراده ی واحد ، هر کدام از آن صور ذهنی را می توان یک واحدِ اراده در نظر گرفت ، با نگاه عرفی ، هر کدام از ماهیّات نیز یک قسم وجود فرض می شوند. امّا در حقیقت صور خیالی انسان اراده نیستند بلکه از اراده هستند ؛ یا به تعبیری ظهور و نمود اراده می باشند. ماهیّاتی چون انسان ، درخت ، خورشید ، عقل ، اراده ، آب ، روح و ... نیز وجود نیستند بلکه از وجودند ؛ یا به تعبیری وجود دارند. امّا خودِ وجود (واجب الوجود) وجود است ؛ و معنی ندارد که گفته شود: وجود از وجود است ، یا وجود وجود دارد. پس اینکه گفته می شود: « خدا (واجب الوجود) وجود دارد » ، تعبیری است ناشیانه و عرفی ، و البتّه توهّم برانگیز ، که ناشی از انس انسان به ماهیّات می باشد.
حاصل کلام اینکه وجود محض عین ظهور است و وجود بی ظهور نظیر عدد چهار فرد ، مفهومی است متناقض. لذا ذات خدا اقتضای ظهور دارد و موجودات همگی ظهور اسماء اویند ؛ و فرض خدای بی ظهور در حقیقت فرض موجودی است غیر از خدا.
3ـ خدا چرا انسان را آفرید؟
اوّلاً خدا یک موجود بیش نیافریده است و آن عالم هستی است. جدا انگاری اجزاء عالم ناشی از محدود نگری ما انسانها است و الّا کلّ عالم خلقت یک پیکر واحد بیش نیست. و این مطلبی است که تنها اولوالالباب (صاحبان خرد ناب ) به حقیقت آن نائل می شوند. « الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ . ـــــــ همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته ، و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند، ياد مىكنند؛ و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند؛ (و مىگويند:) بار الها! تو این را بيهوده نيافريدهاى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار. » (آلعمران:191) اینها زمانی که شروع به تفکّر می کنند با کثرتها ( السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) مواجه می شوند ولی آنگاه که به عمق حقیقت رسیدند می یابند که کلّ عالم ، یک پیکر بیش نیست لذا هیچگاه نمی گویند:« رَبَّنا ما خَلَقْتَ هولاء باطِلاً ــــ بار الها! تو اینها را بيهوده نيافريدهاى.» بلکه می گویند: « رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً ـــــ بار الها! تو این را بيهوده نيافريدهاى. »
بنا بر این ، انسان موجودی غیر از عالم نیست که خلقت او علّتی جداگانه بخواهد بلکه او نیز جزئی از این پیکر واحد است. لکن نسبت او به کلّ عالم مثل نسبت مغز است به بدن و بلکه بالاتر مثل نسبت روح است به بدن.
ثانیاً گفته شد که خدا به خاطر کمال محض بودن است که می آفریند و اساساً آفرینندگی عین ذات خداست ؛ و فرض خدای غیر خالق ، فرض خدایی است که خدا نیست. و گفته شد که کمالات خدا همانهاست که اسماء و صفات الهی گفته می شوند ؛ که در حقیقت برداشتهای گوناگون ما هستند از یک حقیقت. و یکی از این اسماء مقدّسه ، اسم شریف « الموجود » است. لذا در ادعیّه داریم : « ... يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا فَرْدُ يَا صَمَدُ يَا حَيُّ يَا مَوْجُود ... » (بحارالأنوار ،ج83 ،ص314 ) و نیز آمده است « ... يَا حَمِيدُ يَا مَجِيدُ يَا مَعْبُودُ يَا مَوْجُودُ ... » (بحارالأنوار ، ج 88 ،ص51 ) از اینرو حکما و عرفا گفته اند کلّ پیکر واحد هستی ، ظهور اسم الموجود است ؛ و همانطور که همه ی کمالات وجودی مثل علم ، قدرت ، حیات ، خالقیّت و ... مستتر در وجود و در ضمن آن هستند ، اجزاء عالم خلقت نیز مظاهر این اسمهای حضرت حق تعالی می باشند. و در این میان انسان مظهر کاملترین اسم خدا یعنی اسم جامع الله است ؛ لذا او خلیفةالله یعنی مظهر اسم الله خوانده شد که تمامی اسماء در او جمع شده اند.« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ـــ و همه ی اسماء را به آدم تعلیم داد جمیعاً » (البقرة:31) . پس اگر انسان خلق نمی شد اسم الله ظهوری نداشت ؛ و محال است که اسماء و کمالات خدا بی مظهر بمانند چرا که یکی از اسماء او « الظاهر » است که به حکم این اسم ، تمام اسماء او مظهر می طلبند. پس خدا انسان را آفرید چون الله است ؛ چون اسمی دارد که جامع جمیع اسماء می باشد و انسان ظهور این اسم جامع است. لذا از فرض عدم انسان نیز عدم خدا لازم می آید. البته گفته نشود که روزگاری انسان نبود ؛ پس ... . چون نور وجود انسان کامل اوّل مخلوق خدا از نظر وجودی است ؛ و همه ی عالم طفیلی او هستند. باید توجّه داشت که عدم زمانی موجودات دنیا ، به معنی عدم وجود آنها نیست ؛ چون موجودات دنیا قبل از اینکه در دنیا ظاهر شوند ، در عوالم لازمانی حضور داشته اند ؛ کما اینکه نابودی آنها در عالم زمان نیز به معنی عدم شدن آنها نیست ؛ بلکه همه ی امور دنیایی بعد از هلاک دنیایی به عالم ملکوت باز می گردند. خداوند متعال می فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن (حقابق) آن نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معيّن » (الحجر:21) ؛ و می فرماید: « فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون ـــــ پس منزّه است خداوندى كه به دست اوست ملکوت هر چیزی ؛ و شما به سوى او باز گردانده می شوید » (يس:83) و فرمود: « لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور ــــــ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست ؛ آگاه باشيد كه همه امور تنها بسوى خدا در تکاپو هستند » (الشورى:53) ؛ همچنین فرمود: « أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ــــــ آيا در ملکوت آسمانها و زمين، و آنچه خدا آفريده است ، نظر نيفكندند؟! شايد پايان زندگى آنها نزديك شده باشد؟! بعد از آن به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟! » (الأعراف:185)
از این گذشته ، در عالم مادّه همواره انسان بوده ، هست و خواهد بود ؛ اگر چه نسل بشر در زمین دیر هنگامی نیست که پیدا شده ؛ امّا مگر عالم فقط زمین است؟!!
« جابر بن يزيد، گوید: از امام باقر(ع) تفسير قول خدای عزّ و جلّ را پرسيدم که می فرماید:«آيا درمانده شديم به آفرينش نخست بلكه آنان هر روز در پوششى از آفرينشى تازهاند » (ق: 15) ؛ امام پاسخ فرمودند: اى جابر تأويلش اين است كه چون خدای عزّ و جلّ اين خلق را پايان دهد و اين عالم را ؛ و اهل بهشت در بهشت جا كنند، و اهل دوزخ در دوزخ، خدا ی عزّ و جلّ عالمی غیر اين عالم از نو بيافريند، و عالمی نو به پا می کند بدون نر و ماده ای ،که او را می پرستند و يگانه می شناسند، و زمينى جز اين زمين براى آنها بيافريند كه روى آن باشند، و آسمانى جز اين آسمان كه بر آنها سايه كند. شايد تو پندارى كه خدا ی عزّ و جلّ فقط اين يك عالم را آفريده، يا اينكه خدای عزّ و جلّ آدمى جز شما نيافريده است؟! آرى به خدا سوگند البته خدا ی تبارك و تعالى هزار هزار عالم و هزار هزار آدم (ابو البشر) آفريده و تو دنبال اين همه عالمها و اين همه آدميانى »( بحار الانوار ، ج8 ، ص 375 )
امام صادق (ع) فرمودند: « البته كه خدای عز و جل از آنگاه كه زمين را آفريده هفت عالمیان آفريده كه از فرزندان آدم نيستند، آنان را از خاك روى زمين آفريده و در آن يكى را پس از ديگرى در جهان خود جا داده، سپس خدای عز و جل آدم ابو البشر را آفريد و فرزندانش را از او آفريد. سوگند به خدا از روزى كه خدا بهشت را آفريده از ارواح مؤمنان تهى نبوده ، و دوزخ از آن زمان که آفریده شده از ارواح كفّار و گنهكاران خالی نبوده است . شايد شما در نظر آريد كه چون روز رستاخيز شود، و خدا بدنهاى بهشتيان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاى كافران را با ارواحشان در دوزخ ، خدا تبارك و تعالى در بلادش پرستيده نشود ، و خلقى نيافريند كه او را بپرستند و يگانه اش دانند، و بزرگش شمارند؟ آرى سوگند به خدا كه البته خلقى آفريند بى نر و ماده كه او را بپرستند و يگانه شناسند و بزرگ دارند، و بيافريند برایشان زمينى در زير پا و آسمانى بالاى سر.آيا نيست كه خدا عز و جل می فرمايد: «روزى كه به جاى زمين زمين ديگر آيد و به جاى آسمانها آسمانهاى ديگر» (آیه 48 ابراهيم) و خدای عزّ و جلّ فرموده: «آيا درمانديم در آفرينش نخست بلكه آنها هر روزه در پوششى از آفرينشى تازهاند»( آیه15ق). »( بحار الانوار ، ج 54، ص 319 و 320 )
نظرات شما عزیزان:

